ماه شوم_قسمت بیست و هشت

عشق یک خون آشام

یک نفس خون آشام ....

موهایم را کشید  جیغ آرامی از دهانم بیرون آمد و گفت:پس این کیست؟حتما این هم مجسمه هست

که تازه ساختی!؟از همون جا با آن که تاریک بود میتوانستم لبخند نیکولاس را ببینم،گفت:گفتم

که اشتباه آمدی او نه خواهر توست و نه مجسمه ی من!صدای حرصی آرتین گفت:پس کیست!؟نیکولاس به آرامی گفت:

قلب من است!چشمانم گرد شد فکر کنم قرار نبود من این جمله را بشنوم،در یک لحظه دیگر تو بغل آرتین نبودم،بار دیگر در آغوش سرد

کلاوس بودم،گفت:بهتر است از این جا بروی وگرنه با مرگ خیلی زیبایی روبرو نمیشی!صدای دندان های آرتین را میشنیدم

،گفت :باشد میروم ولی مطمئن باش به زودی با نیرویی بیشتر برمی گردم!نیکولاس گفت:باشد منتظرم!سنگینی نگاهش را احساس کردم 

و بعد صدای پایش که به تندی به درون جنگل رفته بود!اشکی کوچک از درون چشمانم بیرون آمد،زیر لب گفتم : ممنون!

هیچ چیز نگفت خودم را از آغوشش بیرون کشیدم،بهش نگاه کردم چشمانش کمی گرم شده بود،او هم به چشمانم نگاه میکرد،

کمی عقب رفت و گفت:فکر کنم مراسم را عقب بندازیم خیلی بهتره!سرم را تند تند تکان دادم گفتم:آره!سرش را پایین انداخت و زیر لب

گفت:کاش همه چیز را به یاد آوری!گفتم:چیزی گفتی؟پوذخندی زد

و گفت:نه خب پس فعلا!گفتم:باش خدافظ.به طرف در خانه دویدم و پله ها را به سرعت بالا رفتم در اتاقم را باز کردم

و خودم را بر روی تختم پرت کردم کاش معنی حرفایش را میفهمیدم

***
نیکولاس با پوذخند به آن راهی که آتریسا رفته بود نگاه میکرد!آترین از پشت درخت ها بیرون اومد،شروع به تغیر قیافه دادن کرد

و به فردی دیگری تبدیل شد، گفت:پس چرا مراسم رو انجام ندادی؟نیشخندی بر روی لبای خوش فرم نیکولاس شکل گرفت و گفت:کافیه او فقط

یادش بیاد،کافیه او فقط همان چیزهایی که می خوام فکر کند،بعد دیگر لازم نیست خودش قسم می خورد

بدون هیچی،قسم نمسیس هم شکستنی نیست!و اون بازنده ی اصلی هست!

پسر با خنده گفت:جمله هایی که گفتی حتما روی اون تاثیر میزاره!اون دختر تشنه ی محبته توی خانواده اش او را

هیچ وقت همان طور که بوده قبول نکردند او به این احتیاج داره!نیکولاس گفت:میدونم!

مطمئن باش او از الان گرداب نقشه ی من افتاده است و به زودی او و تمام قدرت هایش مال من میشود!مرد گفت:

البته تو نمیتونی او را هیچ وقت بکشی همین طور او!ولی تو می توانی از قدرت او استفاده کنی ولی اونه

!نیکولاس گفت:میدونم،بیا بریم شاید صداهایمان نزارد دخترک بازنده فکر کند!و به سرعت به درون جنگل رفتند!

***

چشمانم را محکم بر روی هم فشار دادم

چه چیزی را باید به یاد می یاوردم؟چرا من خیلی چیز در رابطه با گذشته به یاد ندارم؟

مگر همین امشب که خود به خود به ذهنم رسید!خدای من چه اتفاقی افتاده!نیکولاس،لب هایم را محکم بر روی هم فشار دادم،

چشمانش که همیشه پر از تمسخر و تنفر بود امشب کمی گرم شده بود!چه چیزی در حدود یه ساعت تغیر کرده بود!فردا وقت نقشه بود

ولی آرتین همه چیز را میدانست!خدای من این طوری که همه چیز خراب میشد،نیکولاس خیلی باهوشه

حتما به این موضوع هم فکر کرده است!ابرو هایم در هم رفت،هر چه هم به یاد بیاورم

هیچ وقت نباید حتی کمی حس به نیکولاس پیدا کنم چون حتی معلوم نیست او چه موجودی باشد!

شاید یکم خواب این مغز نا آرومم رو آروم کنه!!

پینوشت:برای اندازه ی خط متاسفم لوکس بلاگ مشکل پیدا کرده و نمیزاره بزرگش کنم برای همین کم به نظر میرسه

ادامه داره


نظرات شما عزیزان:

ریحانه
ساعت18:59---7 دی 1393
سلام . وبت عالیه عزیزم . موفق باشی .
پاسخ:ممنون :)


Vampire Girl
ساعت19:17---29 آذر 1393
خيلي خوب بود قسمت بعدي رو كي ميزاري؟
پاسخ: بعد از 21 دی چون امتحانام شروع میشه چهارشنبه دیگه سر نمیزنم ممنون :)


Vampire girl
ساعت19:11---29 آذر 1393
قاطي تر از آپارات نيست! راستي تو چت پيام دادم
پاسخ:آره دیدم جوابم دادم فکر کنم برات نیومد -__-


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: ماه شوم,
نوشته شده درشنبه 29 آذر 1393ساعت 17:54توسطaytena|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna